hot page

ساخت وبلاگ
الهه یا همون دیکشنری النسای همه کاره به من گفته که باید توی 5دقیقه یه خاطره تعریف کنم!آخه فقط 5دقیقه طول می کشه تا موتورم گرم شه!چه جوری 4سال خاطره ی دبیرستان فرهنگ رو تو 5دقیقه خلاصه کنم؟! نه!خودت الهه پاشو بیا ببینم چی کار میکنی!اونم خاطرات سال فراموش نشدنی پیش رو!سالی که پراز حوادث و خاطرات رنگی واسه همه بچه هاست!!! از استرس ها و ساعت کاری های ماورایی خانم محمدی که شروع کنم می بینید که چه سالی بود پارسال! انگار که خانم محمدی با یه تفویم فراتر از شمسی و قمری برنامه ریزی می کردن که روزهاش 57ساعت داشت و هفته هاش 24روز!!! روزهای شنبه که اول هفته بود شروع می شد با یه ساعت کاری زیاد که زنگ اول خانم توکلی میومد و اون جزوه های مخصوصشون که کتاب خلاصه تر از جزوشون بود! می رسیم به زنگ های خوش خنده ی خانم صدیق!خانم صدیق میومدند وبا خنده های معروفشون که همتون می دونید درس رو می دادن وبعد از کلی اصرار ما واسه نگرفتن امتحان ایشون با خنده موافقت می کردن ولی فکر میکنید بعد از 2دقیقه چی می دیدیم؟برگه های امتحان رو که باید بهشون جواب می دادیم! خانم صدیق همیشه از سیستم خنده آزمونی شون استفاده می کردن و hot page...ادامه مطلب
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3meh3 بازدید : 34 تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 ساعت: 3:15

بعد از هزارتا مصیبت و12سال دود چراغ خوردن و درس خوندن بالاخره تونستم از سردرِ دانشگاه تهران برم تو!!! خود این دانشگاه رفتن هم قضیه ای بود واسه خودش! از اونجایی که سیستم اطلاع رسانی در کشور ما کاملا کارامدِ شب قبل از روز ثبت نام برای گوشیِ بنده اس ام اس های جالبی از دانشگاه اومد مبنی بر اینکه اردو دارید و لباس گرم بیارید و از اینجور صوبتا!ما هم که خوشحال که داشگاه تهران واسمون اس فرستاده اصلا به متن اس ها توجهی نفرموده وتنها به اسم دانشگاه ابراز علاقه کردیم! بعداز کلی تفکر پیرامون برداشتن لباس گرم به طاهره اس دادیم که تو میدونی چه خبره آیا؟گفت:نه بابا!واسه شهرستانی ها گفته چون میخوان بیان تهران با خودشون لباس گرم بیارن!حالا ما داشتیم فکر میکردیم که آخه تهران با دمای37درجه ایش مگه سیبریِ که لباس گرم بخواد ولی خب به هرجهت به دلیل بی نتیجه موندن فکرامون بیخیال قضیه شدیم و شاد وخندان از زندگی لذت بردیم!تا اینکه نزدیکی های ساعت خوابم زنگ تلفن به صدا دراومد و الهه بهم خبر داد که طی عملیات انتحاری ای متوجه شده که یه اردوی 3روزه تو لواسونه!!!قیافه ی من پشت گوشی(آیکون آدم برق گرفته لطفا) منم ش hot page...ادامه مطلب
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : اندر احوالات دانشگاه علامه,اندر احوالات دانشگاه علامه طباطبایی,اندر احوالات دانشگاه, نویسنده : 3meh3 بازدید : 35 تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 ساعت: 3:15

میخوام یه توصیفی از استادان گرامی بدم تا بدونید ما با چه مشقتی درس میخونیم!!! همه ی استادا رو انگار از خود موزه ی ملی کشیدن بیرون و گفتن حالا یه چند ساعتی اینجا تشریف داشته باشید تا برسیم خدمتتون! استاد عربی:سر کلاس با نیش های باز نشسته بودیم که دیدیم بعد از نیم ساعت تاخیر استاد تشریف فرما شدن! استاد:پیرمردی که یکی از هم دوره ای های حضرت آدم بوده+روحانی!!! استاد مذکور به سختی میتونست نفس بکشه چه برسه به این که تدریس هم بکنه!!! سوژه ی جالب ترش اینه که وقتی ما لمیده بودیم تو حیاط دیدیم استاد مورد نظر رو با برانکارد و بادیگارد میارن و میبرن تا یه وقت وسط راه به ملکوت اعلی نپیوندن!استاد حتی تحمل وزن عبا رو هم نداشت و با هن و هن راه میرفت! استاد رودکی و منوچهری:استاد به محض ورود به کلاس تو همون جلسه اول کلا شخصیت ادبیات و ما و شاعران و همه ی دست اندرکارای ادبی رو لگد مال که چه عرض کنم!با خاک و خون قاطی کرد! *استاد مذکور به دلیل تدریس درس منوچهری توسط این جانب به نام "استاد منوچ"تخلص پیدا کرده اند! استاد"ف":از اون جایی که خیلی استاد کاردانی!!! هستند 4واحد رو با ایشون برداشتیم یا به عبارت دق hot page...ادامه مطلب
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : استادان علیه تقلب,استادان بسیار زندگیهای بسیار,استادان بسیار زندگیهای بسیار pdf, نویسنده : 3meh3 بازدید : 30 تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 ساعت: 3:15

  بعد از عمری استفاده از ماشین شخصی یکدفعه متحول می شویم و تصمیم می گیریم چونان انسان های متمدن و دوست دار محیط زیست از وسایل حمل و نقل عمومی علی الخصوص   BRTیا همون Behtarin Raveshe Tanbih استفاده کنیم که این وقایع ناب را مشاهده کردیم!!!   ١)به سمت باجه ی بلیت فروشی میرویم تا بلیتی تهیه نموده و مدیون شهرداری و مابقی دست اندر کاران نشیم که فروشنده بلیت با یه حالت عاقل اندر سفیه و عصبانی بهمون میگه:خانم دیگه بلیت نمیفروشن!کارت!کارت باید بخرید!!! (ما هم که از اونجایی که خیلی سریع خودمونو با تکنولوژی وفق میدهیم قبلا کارت تهیه کرده بودیم!) بعد با تشکر از آقای بلیت فروش از خیابونی که چراغش مثلا قرمزِ ولی با سرعت رالی ماشین ها درش حرکت میکنند خودمونو عبور می دهیم و از این که سالمیم تو بهت و حیرت به سر میبریم که وقتی به صف طویل بی آر تی مینگریم از حیرت فارق شده و متاسف میشویم!!! به اندازه ی رسیدن به مقصد و برگشت به مبدا باید توی صف وایستی تا یه اتوبوس پرِ در حال انفجار جمعیت جلوی پات وایسه و سوارش بشی! صد رحمت به صف قند وشکر کوپنی,چون حداقل امید داری که ته صف یه چیزی نصیب hot page...ادامه مطلب
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3meh3 بازدید : 21 تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 ساعت: 3:15

آورده اند که در بلاد طهران مکتب خانه ای بود فرهنگ نام که 12حجره داشت و در هر یکخترکانی به شوق تعلیم رجال تلمذ میکردندی!در محضر اساتیدی که شهره ی آفاق بودندی و چوب تعلیم بسی گران و رنج بسیار! ملک المتعلمین،ملا محمود رحمانی نامی بود که محیط بر لسان کفر بود و کاشف نقص العلوم ضعیفکان!استاد شور بسیار داشت و شوق به یافتن تافلکان* و متقربین به لسان کفر که گاه نومید همی گشتی و گاه به امید! استاد با کتاب همی گشت گرد شهر                 که از خنگ و گیج ملولم و محصولم* آرزوست گفتند یافت می نشود جسته ایم ما                    گفت:آن که یافت می نشود،آنم آرزوست استاد که جامه ی فاخر به تن میکرد و در کلام هم فاخر بود کسالت تلمیذکان را فرنگی وار جویا میشد(boring)! در میان متلمذین و متملقین دخترکی شوخ طبع بود که در مدح استاد سخن ها گفته و در در مرام مدح و تملق قلم ها زدندی که گزیده ای از آن در سیاحت نامه ی خود چنین آورده است: منت hot page...ادامه مطلب
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3meh3 بازدید : 30 تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 ساعت: 3:15

پرده ی اول: فضای بی آر تی: شلوغ،خفه،دم کرده،همه تو حلق هم و...کمی خوش بو!!! توی این شلوغی یه خانمی که تیپش آدم رو یاد تابلوهای پیکاسو که همه رنگی توش موجود بود می انداخت،همه ی آدما رو جوری زیر نظر گرفته بود که انگار می خواست مچ کسی رو بگیره،یا یه سوژه ی نابی پیدا کنه،یا شاید هم به دنبال فرد گم شده اش می گشت! خانم مارپل با دیدولوژیه خاص خودش هرکسی رو که سوار می شد چنان بادقت زیر نظر می گرفت که تا اندازه ی سایز کمر و رنگ پوست و قد و هیکل و اطلاعات کامل رو پیدا نمی کرد،بیخیال طرف نمی شد! پرده ی دوم: در باز شد،گویا راهی داشت به سالن فشن!مانکنی از در اومد تو که چکیده ی لوازم آرایش و پوشاک غربی بود! رنگ چشم:به کمک لنز سبز!رنگ مو:به کمک پوستیژ زرد!رنگ صورت:به کمک کرم های غربی یا به قول خودش "بورژوا" سفید یخچالی!پوتین یا چکمه ی سابق: چکمه ی نطامیا پیشش دمپایی بود،طوری که قدش رو به دو قسمت تبدیل کرده بود!نیمکره ی شمالی،پالتوی نیم تنه و نیم کره ی جنوبی کلا یه چکمه با پاشنه ی 38 سانتی و شلواری که فقط به زور پاشنه کش اونو کشیده بود بالا! پرده ی سوم: طی جابه جایی های متوالی افراد تو بی آرتی،زیبای hot page...ادامه مطلب
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3meh3 بازدید : 35 تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 ساعت: 3:15

          نمیدونم میخوام دقیقا ازچی بنویسم!ازنداشته هام؟ازظاهرا داشته هام؟ازدلتنگی هام؟ازجبر؟ازاختیار؟از کدوم؟ازاین که به 18سالگی رسیدم و هیچ غلطی نکردم؟ازاین که بین همه ی تصمیم هام مرددم؟ازاین که اومدم دانشگاه تهران؟ازرشته ادبیات؟ازرشته مدیریتی که حسابی پول ساز بود و نرفتم؟ دلم برای 18سالگی ام تنگ نمیشه ولی برای 17سالگی ام چرا! همونطوری که هیچ وقت دلم برای روزهای شلوغ دانشگاه تنگ نمیشه ولی برای سردرش چرا!دلم برای کافه قنادی سخاوت وفیلم چراغ قرمز تنگ میشه ولی برای کافه های به ظاهرروشنفکر انقلاب!!!وفیلم جدایی نادرازسیمین نه!دلم برای کلاس ... که هیچ وقت نشد برم تنگ میشه ولی برای کلاس زبان وکتاب سبز بدرنگ مزین به عکس یه ژاپنیه بدترکیب نه!دلم برای همه ی کتاب های ادبی که تصمیم به خریدشون داشتم ولی هرگز نخریدم تنگ میشه ولی برای دیوان فرخی با استاد از رده خارجش هرگز!دلم برای کتاب خونه ی دانشگاه تنگ میشه ولی برای مسجد و مصلی اش اصلا!دلم برای پاساژفروزنده و دفتر شعرجوانی که همیشه دوست داشتم برم توش تنگ میشه ولی برای انتشارات خوارزمی با فروشنده های بی ادبش نه!دلم hot page...ادامه مطلب
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : در همین حوالی,دختری در همین حوالی,فیلم در همین حوالی, نویسنده : 3meh3 بازدید : 37 تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 ساعت: 3:15

        امروز با تمام وجودم از تک تک شهرهای ایران   خصوصا تهران بدم اومده! واقعا دلم میخواد میتونستم برم توی یه جنگل و تنها زندگی میکردم!بدون این آدم ها!بدون این طرز تفکرها!بدون این ادعاهای روشنفکری که تمام مصیبت جامعه سر طبل تو خالی بودن مردمشه!!! از همه چیز تهران بدم میاد!از آدم های دغل باز و دوروش!ازآدم هایی که فکر میکنن خیلی حالیشونه ولی در واقع قدر ارزن هم اطلاعات ندارن!از مداخله کردن آدم ها تو هر بحث و گفتگویی و اظهار نظر کردن هاشون بدون اینکه حتی بدونن موضوع مورد بحث چیه؟خوردنیه؟پوشیدنیه؟آخه برو اول 2خط درباره اش مطالعه کن بعد بیا و 3ساعت آسمون به ریسمون بباف!!! به خدا اگه هرکی به اندازه اطلاعاتش اظهار نظر کنه مشکلی پیش نمیاد!!! امروز یکی رو دیدم که میخواست درباره ادبیات و شعر معاصر باهام بحث کنه!بعد وقتی میخواست اسمم رو تو فرم بنویسه,سربندی رو با ص نوشت!!!این فاجعه نیست آیا؟؟؟ طرف از هر 3تا کلمه ای که مینوشت 2تا غلط املایی داشت بعد میخواست سهراب سپهری و احمد شاملو رو نقد کنه!!! آخه چرا مردم ما با سرعت نور دارن به بیراهه میرن؟؟؟   ------- hot page...ادامه مطلب
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3meh3 بازدید : 31 تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 ساعت: 3:15

مکان:بازهم بی آرتی                         ساعت:حدودا ظهر بعد از کلاس تو ایستگاه با طاهره وایساده بودیم ومنتظر یه بی آرتی که هرکدومی که میومد تنها چیزی که از دور معلوم بود یه لکه سیاهی بود که سریع نزدیک میشد و عین کارتون میگ میگ رد میشد وجایی واسه سوار کردن نداشت!!! بعد از ساعات متمادی تو ایستگاه وایسادن,دلمون رو به دریا زدیم و سوار شدیم!!! نمیدونین چه لذتی داره وقتی یه صندلی خالی میشه و عین کفتار خودتو رو صندلی پرت میکنی!احساس میکنی رو سکوی قهرمانی ایستادی و میتونی کارهای همه رو زیر نظر بگیری! در همین حین چشمم به یه خانم!!!افتاد که روی سکوی ورودی بی آرتی نشسته بود و انگار به قصد تماشای خیابون ها اومده بود و نمیخواست از تفریحات جانبی مثل تخمه خوردنش هم بگذره! خانم مادام کوری!(هیچ کس رو به جز خودش نمیدید!!!)با تیپ منحصر به فرد و سامسونتی که کیسه برنج محسن  بود از هرجهتی برای دقیق شدن مناسب بود!!! مادام کوری یه کیسه تخمه دستش گرفته بود و هر تخمه ای رو که برمیداشت ا hot page...ادامه مطلب
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : درباره مادام کوری, نویسنده : 3meh3 بازدید : 39 تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 ساعت: 3:15

 SO GOOD TO SO BAD It went from so good…to so bad…so soon So good, to so bad, so soon But nobody told me, so I never knew It goes from so good, to so bad, so soon     It went from sunshine…to shadows…to rain It went from passion…to pleasure…to pain From singing sweet love songs, to cryin' the blues So good…to so bad…so soon   It started with words like forever And went from always, to sometimes, to never From give me some lovin'…to give me some room So good… to so bad… so soon   It went from so good… to so bad… so soon So good, to so bad, so soon If nobody's told you, it's time that you know It goes from so good, to so bad, so soon So good, to so bad, so soon!!!       از خیلی خوب به خیلی بد خیلی خوب... خیلی زود تبدیل شد به خیلی بد خیلی زود. هیچ کس چیزی به من  نگفت و به همین دلیل هیچ وقت سر درنیاوردم که خیلی خوب چه قدر زود تبدیل می شود به خیلی بد.   hot page...ادامه مطلب
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : so good to so bad lyrics,so good to so bad,so good so bad song, نویسنده : 3meh3 بازدید : 30 تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 ساعت: 3:15